مایکل نورثی از روی صندلی چرخدارش آرام بر سر قبر پدرش نظاره میکند و برای اولین بار گلی میگذارد.
او با لحن کوبنده ای به شوخی می گوید: «این نزدیک ترین چیزی است که در 70 سال گذشته به او بوده ام، که مسخره است».
مایکل که در خانواده ای فقیر در کوچه پس کوچه های پورتسموث به دنیا آمد، زمانی که پدرش، کوچکترین فرزند از 13 فرزندش، برای جنگیدن در جنگ کره رفت، هنوز نوزاد بود. او در عملیات کشته شد و جسدش هرگز شناسایی نشد.
برای چندین دهه، در قبر بی نشان در گورستان سازمان ملل در بوسان، در سواحل جنوبی کره قرار داشت که با پلاک “عضو ارتش بریتانیا، شناخته شده توسط خدا” مزین شده بود.
اکنون نام او را دارد – گروهبان D. Northey، در 24 آوریل 1951 در سن 23 سالگی درگذشت.
گروهبان نورثی به همراه سه نفر دیگر، اولین سرباز گمنام انگلیسی کشته شده در جنگ کره هستند که با موفقیت شناسایی شدند و مایکل به همراه سایر خانواده ها در مراسمی برای تغییر نام قبرهایشان شرکت می کند.
مایکل سالها را صرف تحقیقات خود کرده بود، به این امید که بفهمد پدرش کجاست، اما در نهایت منصرف شد.
او می گوید: «من بیمار هستم و زمان زیادی برای خودم باقی نمانده است، بنابراین آن را نوشته بودم، فکر می کردم هرگز متوجه نمی شوم.
اما چند ماه پیش، مایکل یک تماس تلفنی دریافت کرد. پژوهشگران وزارت دفاع که برای او ناشناخته بود، تحقیقات خود را انجام داده بودند. وقتی این خبر را شنید، میگوید: «بیست دقیقه مثل یک بانشی گریه کرد».
او با لبخند می گوید: «نمی توانم رهایی عاطفی را توصیف کنم. “این 70 سال مرا آزار می داد. خانم بیچاره ای که با من تماس گرفت، دلم برایش سوخت.»
زن آن طرف تلفن، نیکولا نش، یک محقق پزشکی قانونی از مرکز مشترک تلفات و ترحم در گلاستر بود که معمولاً برای شناسایی قربانیان جنگ های جهانی اول و دوم کار می کند.
او که برای اولین بار وظیفه یافتن مرده جنگ کره را بر عهده داشت، مجبور شد از ابتدا با تهیه فهرستی از 300 سرباز انگلیسی که هنوز مفقود شده بودند، که 76 نفر از آنها در گورستان بوسان دفن شده بودند، از صفر شروع کند.
نیکولا گزارش های دفن آنها را بررسی کرد و متوجه شد که فقط یک مرد با نوارهای گروهبان از هنگ گلاستر و همچنین یک سرگرد دفن شده است.
خانم نش پس از جستجوی آرشیو ملی و ارجاع متقابل به گزارش های شاهدان عینی، نامه های خانوادگی و گزارش های دفتر جنگ، توانست این افراد را به عنوان گروهبان نورثی و سرگرد پاتریک آنژیر شناسایی کند.
هر دو در نبرد معروف رودخانه ایمجین در آوریل 1951 کشته شدند، زیرا ارتش چین که از طرف کره شمالی به جنگ پیوسته بود، سعی کرد نیروهای متفقین را به سمت پایین شبه جزیره هل دهد تا پایتخت سئول را پس بگیرد. این افراد علیرغم اینکه تعداد آنها بسیار بیشتر بود، سه روز موقعیت خود را حفظ کردند و به همرزمان خود فرصت کافی برای عقب نشینی و دفاع موفقیت آمیز از شهر دادند.
خانم نش توضیح میدهد که مسئله در آن زمان این است که چون نبرد بسیار خونین بود، اکثر مردان یا کشته شدند یا اسیر شدند و کسی برای شناسایی آنها باقی نگذاشت. دشمن برچسب های سگ آنها را برداشته و پراکنده کرده بود. تا زمانی که اسیران جنگی آزاد شدند، نمیتوانستند حسابهای خود را به اشتراک بگذارند، و هیچکس فکر نمیکرد که به عقب برگردد و پازلها را جمع و جور کند – تا کنون.
برای خانم نش، این یک «کار عاشقانه» شش ساله بوده است، که او اذعان میکند که با زنده بودن برخی از بچههای مردانه برای نقاشی کردن، کمی آسانتر شده است، چیزی که این روند را خاصتر کرده است.
او میگوید: «بچهها تمام زندگیشان را سپری کردهاند که نمیدانند چه بر سر پدرانشان آمده است، و اینکه من بتوانم این کار را انجام دهم و آنها را به قبرشان بیاورم، خداحافظی کنم و این تعطیلی را داشته باشم، یعنی همه چیز.
در این مراسم، خانوادهها روی صندلیها در میان ردیفهای طولانی قبرهای سنگی مینشینند و به نشانه هزاران سرباز خارجی که در جنگ کره جنگیدند و جان باختند، مینشینند. آنها با سربازان خدمتگزار از هنگ های قدیمی عزیزانشان همراهی می شوند.
دختر سرگرد انژیر، تابی، که اکنون 77 سال دارد، و نوه اش گای، می ایستند تا گزیده نامه هایی را که او از خط مقدم نوشته بود بخوانند. او در یکی از آخرین سخنرانیهایش به همسرش میگوید: «با عشق فراوان به فرزندان عزیزمان. به آنها بگویید که بابا چقدر دلتنگ آنها شده و به محض اینکه کارش تمام شد برمی گردد.
تابی سه ساله بود که پدرش عازم جنگ شد و خاطراتش از او به هم ریخته است. او میگوید: «میتوانم کسی را به یاد بیاورم که در اتاقی ایستاده بود و کیسههای برزنتی را جمع میکرد، که باید تجهیزات او برای رفتن به کره باشد، اما من نمیتوانم صورتش را ببینم.
تابی می گوید در زمان مرگ پدرش، مردم دوست نداشتند در مورد جنگ صحبت کنند. در عوض، آنهایی که در دهکده کوچک او در گلاسترشایر بودند، می گفتند: “اوه، آن بچه های بیچاره، آنها پدرشان را از دست داده اند.”
تابی میگوید: «من قبلاً فکر میکردم که اگر گم شود، او را پیدا خواهند کرد.
اما با گذشت سالها و فهمیدن آنچه اتفاق افتاده است، به تابی گفته شد که جسد پدرش هرگز پیدا نخواهد شد. آخرین اثر ثبت شده این بود که زیر یک قایق واژگون در میدان جنگ رها شده بود.
تابی پیش از این دو بار از این قبرستان بازدید کرده است، در تلاش برای نزدیک شدن به پدرش تا جایی که فکر میکرد، بیاطلاع از حضور پدرش در تمام مدت. او از قبر تازه آراسته شده اش می گوید: «فکر می کنم مدتی طول می کشد تا در آن غرق شوم.
این شوک برای کامرون آدایر 25 ساله اهل اسکانتورپ، که عموی بزرگ و بزرگش، سرجوخه ویلیام آدیر، یکی از دو سرباز اسلحه سلطنتی اولستر است که خانم نش نیز موفق به شناسایی آن شده است، بیشتر بوده است. دیگری تفنگدار مارک فاستر از شهرستان دورهام است.
هر دو مرد در ژانویه 1951 کشته شدند، زیرا توسط موجی از سربازان چینی مجبور به عقب نشینی شدند. سرجوخه آدایر فرزندی نداشت و زمانی که همسرش درگذشت، خاطره او نیز افزایش یافت و کامرون و خانواده اش از وجود او بی خبر ماندند.
او میگوید یافتن این موضوع که خویشاوند او «به آزادی بسیاری از مردم کمک کرد»، «احساس غرور واقعی» را برای کامرون به ارمغان آورده است. آمدن به اینجا و مشاهده این دست اول واقعاً آن را به خانه آورده است.
اکنون کامرون با سنی مشابه عمویش در هنگام کشته شدن، احساس الهام میکند و میگوید که دوست دارد در صورت نیاز خدمت کند.
خانم نش اکنون در حال جمعآوری نمونههای DNA از بستگان 300 سرباز گمشده دیگر است، به این امید که بتواند همان آرامش و شادی را به خانوادههای بیشتری بدهد که کامرون، تابی و مایکل به ارمغان آورده است.
او می گوید: «اگر هنوز پرسنل انگلیسی مفقود هستند، ما به تلاش برای یافتن آنها ادامه خواهیم داد.